های گایز!

بله، بنده 25 مرداد مسابقه کتابخوانی مجازی، مرحله شهرستانی داشتم

میخواستم 29 مرداد که نتایج اعلام شد واسش پست بزارم ولی...

وجدانا گشادی بد دردیه :|

به هر حال، بالاخره انرژی خودم رو جمع کردم و الانم دارم تایپ میکنم :-:

خب، ابتدا ازون روزی شروع میکنم که تصمیم گرفتم تو این مسابقه ثبت نام کنم

یه روز تو مدرسمون، قبل کرونا، معلم پرورشیمون اومد سر کلاسمون و بهمون درباره این مسابقه گفت

منم با خودم گفتم چرا که نه؟ منم تو این مسابقه ثبت نام میکنم. فوق فوقش اگه قبول نشدم به جاش واسم تجربه میشه

ثبت نام کردم و توی مرحله اول یعنی مرحله درون مدرسه ای شرکت کردم و... قبول شدم!

کتابی که بهمون مرحله اول دادن این بود :

مدیونین فکر کنین من با دیدن اسمش یاد اسرافیل پایانی افتادم و دارم با تمام وجود عر میزنم *~*

البته با اینکه اون سرافه و این سیرافه، ولی خو.. *~*

خلاصه، خب آره این کتابو مرحله اول دادن و منم چند باری خوندمش و قبول شدم. ناگفته نماند که خوشبختانه صفحاتش زیر 100 صفحه بود

کتاب جالبی بود به نظرم و داستانش رو دوست داشتم

خب حالا میریم سراغ مرحله دوم یعنی مرحله شهرستانی که 25 مرداد مجازی برگزار شد

کتابی که واسه مرحله دوم دادن این بود :

وای وای..یعنیا انقدر سر داستاناش خندیدم که نگو XD

خیلی کتاب باحالی بود XD

خب من اینو هم چندبار خوندم و تو مرحله دوم شرکت کردم و بازم قبول شدم ~(■_■)~

 البته باز هم ناگفته نماند که این هم خوشبختانه صفحاتش زیر 100 صفحه بود

اگه از داستانای طنز خوشتون میاد کتاب وام دماغ رو بهتون پیشنهاد میکنم

اگر هم از داستانایی مربوط به دریانوردی خوشتون میاد کتاب کشتی سیراف رو بهتون پیشنهاد میکنم :)

یه چیز دیگه هم بگم که سیراف یه شهر باستانی توی ایرانه و توی شهرستان کنگان، استان بوشهر قرار داره :) 

کلا کشتی سیراف یه یجورایی داستانش مربوط به ایران باستانه :)

البته تو این کرونا پا نشید برید مسافرت سیراف ها :|

پی نوشت : امروز توی حیاط خونمون چند تا قاصدک دیدم و اون لحظه این آهنگ رو اعصاب توی مغزم پلی شد :|

باز آمد، بوی ماه مدرسه                 بوی بازی های راه مدرسه :|

پی نوشت : آیا فقط منم که اتک رو با چیپس و ماست نگاه میکنه و از مبارزه هاش لذت میبره و حالش از صحنات خون و خونریزیش بهم نمیخوره؟ :-:

پی نوشت : میخوام نصف شب با لباس نینجایی و شمشیر سامورایی برم مدیر و معاون مدرسمون رو ترور کنم :| کلاس بندیمون کردن بعد من از تمام دوستام جدا افتادم و دقیقا با دو نفری توی یه کلاس افتادم که شدیدا ازشون متنفرم :| خیلی احساس غربت میکنم :| آخه چرا توی این اوضاع کرونا باید 15 شهریور مدارس باز بشه :| لعنت به این زندگی :|

پی نوشت : منتظر سری سوم طنز انیمه ای ساخت خودم باشید ^-^

پی نوشت : همین دیگه :| بای بای :|